استاد ما می‌گفت من حتی وقتی یک مگس روی دستم می‌نشیند، از خودم می‌پرسم علتش چیست و این مگس برای چه کاری آمده؟

و من اضافه می‌کنم خدا بسیار مربی خوبی ست. همه‌ی حرف‌ها را مستقیم نمی‌گوید. گاهی آدم‌ها و حادثه‌ها را می‌کند آینه‌ای که خودت را تویش ببینی.

گاهی حرف را خودش می‌زند و یا تبدیلش می‌کنم به یک سوال و می‌گذاردش در دهان دیگران.

گاهی پیش می‌آید که می‌بینی قشنگ برای روزت سناریو چیده! از آدمی که توی کتابخانه در گوش بغل دستی‌اش پچ پچ می‌کند، تا راننده تاکسی تا دیالوگ یک سریال که اتفاقی شنیده‌ای دارند یک حرف را می‌زنند و چه بسا که حتی جمله را از دهان هم می‌ند و کامل می‌کنند!


و من چقدر موقعیت‌های در خودم و رشته‌های زندگی پیچیده‌ای که کسی را جز تو برای حرف زدن در موردش ندارم دوست دارم خدا! می‌میرم برای این حالت که وقتی اراده می‌کنم هستی، وقتی چشم باز می‌کنم حواست هست و می‌بینی‌ام در اوج نیاز به این که باید کسی ببیندم. من این حالت که هر سمت رویم را می‌کنم نشسته‌ای و از گفتن دست نمی‌کشی را از همه‌ی دلنشینی‌های زندگی دوست‌تر دارم. من عاشق گفتگو هستم و موسای درونم بیدار و امیدوار می‌شود وقتی هم‌کلامی چنین با ذوق و حوصله و دقیق دارد.

از آن سوی دریا صدایش ...

قشنگ مصداق آبِ روی آتیش

می‌کنم ,یک ,گاهی ,حرف ,زندگی ,خدا ,این حالت ,حالت که ,حرف را ,و من ,را از
مشخصات
آخرین جستجو ها